loading...
باشگاه پرواز
آخرین ارسال های انجمن
محمدامین زمانی بازدید : 306 جمعه 23 دی 1390 نظرات (0)

در  پایین مشاهده می کنید که یک قسمت پسرانه و یک قسمت دخترانه و یک قسمت فروم وجود دارد  برای استفاده ازامکانات سایت ابتدا در سایت عضو شوید و بعد وارد شوید

بعد از ورود روی پسرانه یا دخترانه کلیک کنید و یا بر روی فروم کلیک کنید تا به تالار گفتمان بروید در آنجا می توانید با دیگر اعضا باشگاه  به تبادل نظر بپردازید.

تنها فرق این سایت با باشگاه پرواز پیام نما این است که همه ی پیام هایتون درج می شوند.

درضمن ببینم پسرا توی تاپیکشان بیشتر چیز می گذارند یا دختر ها.




rose بازدید : 623 یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 نظرات (24)

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با
وجود اينکه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد
دختر کوچک
پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود
تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است
دختر
کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم
معلم گفت: اگر حضرت يونس به
بهشت نرفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد


******************************
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته
بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد
ناگهان متوجه چند تار موى
سفيد در بين موهاى مادرش شد
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما
سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوي، يکى
از موهايم سفيد مى‌شود
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه
موهاى مامان بزرگ سفيد شده


******************************
عکاس سر
کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچه‌هارا تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند
معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد
وقتى همه‌تون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يااون مهرداده، الان وکيله
يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان
مرده

******************************
بچه‌ها درناهارخورى مدرسه به صف
ايستاده بودند. سر ميز يک سبد سيب بود که روى آن نوشته بود: فقط يکى برداريد. خداناظر شماست
در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود. يکى از بچه‌ها رويش نوشت
: هر چند تا مى‌خواهيد برداريد! خدا مواظب سيب‌هاست


_________________

 

 

rose بازدید : 716 پنجشنبه 31 فروردین 1391 نظرات (24)

متولدین فروردین :

_
رنگ شانس
: قرمزملایم
_
اعداد شانس : 6 ، 9 ، 15 و 343

_
روز اقبال : سه شنبه

_
همراهان مناسب : مرداد ، خرداد ، آذر




متولدین اردیبهشت
:

_
رنگ شانس : صورتی وآبی روشن

_
اعداد شانس : 5 ،
6 ، 13 ، 188 و 4524
_
روز اقبال : جمعه

_
همراهان مناسب : تیر ، شهریور ،
دی ، اسفند



متولدین خرداد
:

_
رنگ شانس : نارنجی

_
اعداد
شانس : 3 ، 5 ، 24 ، 433 ، 2545
_
روز اقبال : چهارشنبه

_
همراهان مناسب
: مرداد ، فروردین ، مهر ، بهمن



متولدین تیر
:

_
رنگ شانس : سفید نقره ای ، آبی نیلی

_
اعداد
شانس : 2 ، 4 ، 12 ، 456 و 9742
_
روز اقبال : دوشنبه

_
همراهان مناسب
: اردیبهشت ، اسفند ، آبان



متولدین
مرداد :

_
رنگ شانس : زرد طلایی

_
اعداد شانس : 1 ، 4 ، 34 ، 653 و 6743

_
روز اقبال : یکشنبه

_
همراهان مناسب : فروردین ، آذر




متولدین شهریور
:

_
رنگ شانس : قهوه ای و کرم

_
اعداد شانس : 0 ، 5
، 16 ، 888 ، 6848
_
روز اقبال : چهار شنبه

_
همراهان مناسب : دی ،
اردیبهشت



متولدین مهر
:

_
رنگ شانس : بنفش وقهوه ای

_
اعداد
شانس : 2 ، 6 ، 16 ، 432 ، 9143
_
روز اقبال : جمعه

_
همراهان مناسب : آذر ،
بهمن ، خرداد



متولدین آبان
:

_
رنگ شانس : قرمز روشن وسیاه

_
اعداد شانس : 3 ، 5 ، 7 ، 8 ، 9 ، 83 و 659

_
روز اقبال : سه شنبه

_
همراهان مناسب : تیر واسفند




متولدین آذر
:

_
رنگ شانس : آبی وسفید

_
اعداد شانس : 3 ، 12 ،
582 ، 934 و 2343
_
روز اقبال : پنجشنبه

_
همراهان مناسب : فروردین ، مهر ،
مرداد ، بهمن



متولدین دی
:

_
رنگ شانس : سفید وقهوه ای

_
اعداد
شانس : 8 ، 9 ، 62 ، 122 ، 7544
_
روز اقبال : شنبه

_
همراهان مناسب
: شهریور ، اردیبهشت



متولدین بهمن
:

_
رنگ شانس : آبی تیره

_
اعداد
شانس : 4 ، 8 ، 10 ، 84 ، 915 و 999
_
روز اقبال : یکشنبه

_
همراهان مناسب
: خرداد ، آذر ، مهر



متولدین
اسفند :

_
رنگ شانس : آبی آسمانی
وقهوه ای روشن
_
اعداد شانس : 7 ، 11 ، 73 و 354

_
روز اقبال : پنج شنبه

_
همراهان مناسب : اردیبهشت ، تیر ، دی ،
آبان
_________________

محمدامین زمانی بازدید : 506 دوشنبه 08 اسفند 1390 نظرات (1)

سلیمانی مقدم از خرم آباد (دخترونه): خداوندا، خداوندا، یارم باش، قرارم باش، پناهم باش، جهان تاریک است، می‌ترسم ... کنارم باش.

اگه انسان نبودم، دوست داشتم یه...

الهه از هریس: من دوست داشتم اگه انسان نبودم، پرنده‌ای می‌شدم تا فارغ از هر چیزی با خدای خودم راز و نیاز می کردم.


معصومه از بروجرد: یه فرشته بودم که با این بار گناهام، اسم انسان رو یدک نکشم. خیلی شرمنده ام، خالق خوبم.

شقایق ایران نژاد_ 17 ساله از تهران: اگه انسان نبودم، دوست داشتم پنگوئن باشم! آخه خیلی بامزه و دوست داشتنیه.

نسیم_ ۱۶ ساله از تهران: با اینکه انسان اشرف مخلوقات است، ولی من دوست داشتم یکی از موجودات طبیعت باشم، مثل ابر.


راحله زارعی از همدان: من دوست داشتم اسب بودم، خودم واقعا عاشق نجابت و تنومندیش هستم. البته از خدا ممنونم که منو انسان آفرید.

زهرا از مشهد: من دوست داشتم آدم فضایی می‌شدم، چون اون موقع خیلی دوست داشتم انسان ها رو بشناسم!

مهسا فیروزی از فارس: من اصلا دوست ندارم جای موجود دیگه ای باشم. باید به خاطر اینکه انسانیم و قدرت تصمیم گیری و اختیار داریم، خدا رو شکر کنیم، نه اینکه خودمون رو جای موجودات دیگه ای تصور کنیم. ناسلامتی اشرف مخلوقات هستیم!

پریسا: اعتراف می کنم... من دبستان که می‌رفتم، فکر می‌کردم معلم‌ها سه ماه تابستون می‌ رفتن درس‌هایی رو که قراره به ما یاد بدند یاد می‌گرفتن!!

تخیلی ترین شغل دنیا:

نگین از سنگان: برای خودم اینه که سرمربی استقلال بشم! البته می دونم که محاله، ولی چی کار کنم؟ دوست دارم دیگه!!

زهرا عزیزی: تخیلی‌ترین شغل از نظر من نظافت سیاره‌ های فضاییه.

حدیث_ 17 ساله از خرم آباد: تخیلی‌ترین شغلی که بهش فکر کرده ام اینه که قدرت چاق یا لاغر شدن افراد در یک لحظه رو داشتم؛ و من هم از این راه کلی ثروت به دست می آوردم.

مهدیه از تهران: به نظر من تخیلی‌ترین شغل دنیا پارو کردن ابرهاست!

فاطمه_ 16 ساله: تخیلی‌ترین شغل اینه که کوچیک بشم و برم تو بدن  درخت‌ها، ببینیم چه جوری غذا تولید می کنن.

شکوه رهسپار: به نظر من «کارمند آسمان» تخیلی‌ترین شغله. نه بچه‌ها؟!

مهسا از کرج: خلبان هواپیمای جنگی شدن برای خانم‌ها تخیلی‌ترین شغلی بود که به ذهنم رسید. من عاشق این شغلم.


هاجر از مشهد: سلام. به نظر من تخیلی‌ترین شغل، مسافرکشی تو فضاست. بچه ها، این بحث رو ادامه بدین!

سمانه_ 19 ساله از تهران: اندکی تأمل... اگر گیاهان صدایی ندارند، به معنای آن نیست که دردی ندارند!!

شهین مطهری: باران می بارد، تو ساعت‌هاست چترتت را باز کرده‌ای... و من هنوز... مبهوت لجبازی بارانم.

سیما_ 18 ساله: آقا حسین، به نظر من اسم کتابت را بذار «اوج پرواز»!

رعنا از محلات:اسم کتابتون رو بذارید «خاطرات پرواز».

سما: به نظر من «مردمانی از جنس پرواز» اسم مناسبیه.

مریم_ ۲1 ساله از زنجان: سلام. سوراخ لوله خودکار برای اینه که داخل شیشه خلأ ایجاد نشه و جوهر حرکت کنه و به نوک خودکار برسه.

مبینا: اندکی شوخی... آقا ایمان، سوراخ روی خودکار برای اینه که وقتی جوهرش پس می ده، قشنگ بریزه روی لباست!!

ثمینا_ 21 ساله از شیراز: مردی در حال عبور از خیابان، کودکی را مشغول جابه جایی بسته‌ای دید که از خودش بزرگ‌تر بود. نزدیکش رفت و گفت: بگذار کمکت کنم. مرد وقتی خواست بسته را بر دارد، دید که حملش حتی برای او مشکل است. از کودک پرسید: چرا این بسته را حمل می‌کند؟ کودک در پاسخ گفت که پدرش از او خواسته است. مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمی‌دانست که حمل این بسته برایت چه قدر سخت است؟ کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد، ولی او گفت: خانم، نگران نباش... آخرش یکی پیدا می شه که به این بچه کمک کنه!!

بهناز_ 20 ساله:آقا مهران، نارنجی شدن شعله گاز بعد از کباب کردن، به خاطر وجود سدیم در نمکی است که رو غذای مورد نظر می ریزیم.

مریم از فسا: اینم یه سوتی... سوم ابتدایی بودم، معلم یه سؤال ریاضی روی تخته نوشت و بعد اسم منو صدا زد. من هم بلد نبودم، معلممون گفت: برو گوشه کلاس وایسا. من هم خیلی ترسیده بودم، یواش عقب عقب رفتم و افتادم توی سطل زباله! و کلاس از خنده منفجر شد!!

نیره از مشهد: بچه ها برای اینکه بخوام پیامک هام در سیم کارت ذخیره نشه، باید چی کار کرد؟

سعیده _ 16 ساله از طبس: سلام بچه ها. یه سوال داشتم؛ كی می دونه فیفا(fifa) مخفف چه كلماتیه؟

شیرین نظری: بچه ها، می شه کمی درباره شرایط درست و صحیح تعبیر خواب‌ها اطلاعات بدین؟ ممنون می شم.

محمدامین زمانی بازدید : 360 دوشنبه 08 اسفند 1390 نظرات (4)

علی_ 23 ساله از تهران:ای همه خوبی و پاکی‌، ای همه عشق و صفا/ ای که عشقت برده ما را انتها  ای همه زیبایی از تو، ای که نزدیک‌تر ز من تو ای که گویم من کجایی، ای خدا تو ای که هستی و امیدی، ای همه نور و سپیدی/ ای که من گویم تمام شکوه‌ها و گریه‌هایم/ از زمانه نالم و گویم به تو ناگفته‌هایم ای که تو اسرار جانی، با منی و جاودانی،

اگه انسان نبودم، دوست داشتم یه...

پیام رزمی:من دوست داشتم به غیر از انسان، کبوتر بودم تا همیشه به سوی حرم امام رضا (ع)پرواز می کردم.

مصطفی:من دوست دارم مفید باشم، فرق نمی کنه چه موجودی باشم.

جابر از بیرجند: سلام. من دوست داشتم هر چیزی باشم جز انسان، چون از روزی که باید جواب پس بدم می‌ترسم؛ ولی موجودات دیگه اختیاری ندارن و ازشون سؤالی نخواهد شد.

محمدرضا_ 17 ساله از کرج:کشاورزی جانور پیری داشت که یک روز اتفاقی درون چاهی بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد، نتوانست او را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، تصمیم گرفت چاه را با خاک پر کند تا زودتر بمیرد و مرگ تدریجی باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سرش خاک می‌ریختند، اما او هر بار خاک‌های روی بدنش را می‌تکاند و زیر پایش می‌ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می‌آمد، سعی می‌کرد روی خاک‌ها بایستد. روستایی‌ها همین طور به زنده به گور کردن حیوان بیچاره ادامه دادند و او هم همین طور به بالا آمدن... تا اینکه به لبه چاه رسید و در میان حیرت کشاورز و روستاییان، از چاه بیرون آمد.

مشکلات هم مانند تلی از خاک بر سر ما می‌ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند؛ و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

تخیلی ترین شغل دنیا:

سعید_ 16 ساله از کرمانشاه:به نظر من، تخیلی‌ترین شغل دنیا بیکاری با حقوق خوبه.

رضا حشمتی_۱۶ از مشهد مقدس:تخیلی‌ترین شغل اینه که یک پلیس مخفی در نوجوانی بشم.

مهدی بهرامی_ ۲۲ ساله از بیرجند: رؤیایی‌ترین موقعیت شغلی من فوتبالیست بودنه.

امین: تخیلی‌ترین شغل، بقالی در کره مریخه، البته قصابی هم خوبه... باید دید کدومش به صرفه تره!

میلاد از ابراهیم آباد: من تا حالا به شغل تخیلی فکر نکردم، اما رویای تخیلی من اینه که یک هفته قبل از کنکور، سؤالات برسه به دستم. در ضمن دوست دارم شیر جنگل باشم.

شریف از لرستان: تخیلی‌ترین شغلم این بوده که مسئول درج پیامک ها بشم تا خودم هم پیامک بدم، هم درجش کنم!

سپهر_ 21 ساله از اصفهان:روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو (نویسنده و منتقد ادبی) پرسید: شما برای چی می‌نویسید، استاد؟ برنارد شاو جواب داد: برای یک لقمه نان. نویسنده جوان برآشفت و گفت: متأسفم. بر خلاف شما من برای فرهنگ می‌نویسم! و برنارد شاو گفت: عیبی نداره پسرم، هر کدام از ما برای چیزی که نداریم می‌نویسیم!!

سعید امجدیان از کرمانشاه: آقا حسین، اسم کتابت رو بذار "راز دل بچه‌های پرواز".

سیاوش امینی_ 14 ساله:آقا حسین، می تونید این اسم رو برای کتابتان انتخاب کنید: "یادداشت‌های انسان‌های خاکی".

امیر از اراک: سلام. به نظر من اسم کتاب رو بذار "قصه‌های پرواز".

اسماعیل نوری_ ۱۶ ساله از اردبیل:به نظر من بهتره نام کتابت رو بذاری "جالب‌های باشگاه پرواز".

کیامرث از ساری:اینم یه لطیفه باحال... خسیسه با یه اتومبیل وارد تعمیر گاه شد، گفت: آقا یک استکان روغن تو موتور و یک لیوان آب هم تو رادیاتور بریز برم. مکانیک گفت: آقا ببخشید، لاستیکاتون هم کم باده، اجازه می دین توش یکم سرفه کنم؟!

عباسعلی فرخاری از نیشابور: آقا ایمان، سوراخ روی میله خودکار برای اینه که هوا به داخل لوله جوهر بره تا جوهر راحت تر پایین بیاد.

یه دوست_ پسرونه:

بچه‌ها یه سؤال... من بیشتر وقت‌ها ناامیدم، می شه لطفا راهنماییم کنید. اگر کتابی هم سراغ دارید، معرفی کنید. ممنون

محمد از دورود لرستان:يه سوال! هروقت دوتا ابر بهم برخورد می کنن، رعدوبرق می زنه و بارون میاد، برف هم از قطره هاى بارونى كه به خاطر سرماى زياد يخ مي زنه به وجود مياد، سوالم اينه خب چرا زمانى كه برف مي باره رعدوبرق وجود نداره؟؟! فقط خواهشا جواب منطقى و علمى بفرستيد!

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درمورد سایت باشگاه پرواز چیست؟
    به نظر شما دختر ها فعال ترند یا پسر ها؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 96
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 227
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 14
  • بازدید کلی : 80,534
  • کدهای اختصاصی

    قالب وبلاگ